rooooooooooooooooz
آه،ای زندگی،منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم ساده ترین درس زندگی این است:هرگز کسی را میازار. **** زندگی تابلوی نقاشی و شما خود نقاش آن هستید. **** زندگی بدون عشقٍ،همچون باغ بدون آفتاب است که گلها در آن مرده اند. **** زندگی همچون صابون است.روز به روز از آن کم می شود. **** تسکین دهنده آرزوهای طلایی دو چیز است: صبر و امید " چشم هـــــایت را ببنـــــــد "
روزهــــای تعــطیــــل سخـــــت تر میگـــــذرند چشمانم را برای آمدنت کوک مینکم **** برایم دعا کن
مــــــــرا با خیالت تنهـــــــا نگذار خیالت اصلا به تو نرفتهـ اســـت... مهــــــربان نیست..!! آزارمـ ـ میدهـــــد.. دلمـ ـــ خودت را میخواهـــــــد... گفتی دوستم داری به اندازه قطرات بارانی که بر روی صورتت میریزد و من هم دوستت دارم بدون توجه به چتری که روی سرت گرفتی..... گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم هیچ وقت به خودت مغرور نشو
برگ ها همیشه وقتی می ریزند که فکر می کنند،طلا شده اند. گاهی باید آرامش کسی را بهم ریخت برای اینکه بفهمد تنها نیست...
در عمق آرزوی من است که در وجودت خانه ای قلب من بیدار شو که وصال یار نزدیک است . به سوی او بشتاب . افسوس که قرن ها در خواب بوده ای . قلب من بیدار شو یار سراغت را گرفته است .
" یک طرفه بودن "
همه چیز را نابود می کند
از خیابان گرفته .....
تا رابطه اش !!!
چرا میگویند "ها" علامت جمع است؟ "تن" را با "ها" جمع میکنی خودت میمانی و خودت........
. . . دلم نه عشق میخواهد نه احساس قشنگ . . . . . . نه ادعاهای بزگ نه بزرگهای پر ادعا . . . . . . دلم یک دوست میخواهد که بشود با او حرف زد . . . . . . و بعد پشیمان نشد . . .
. . هنوز هم ، حوالی خواب های . . . . . . شبانه ام پرسه میزنی . . . . . . لعنتی . . . . . . دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر . . . . . . بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم . .
آهای لعنتی قـَـلــبــَم سَـنــگـیــنــی مـیــکـُنـَد! بــه گـمــانـَـم داری روی احــســاسـَـم راه مــیــرَوی .
گاهی عمیقاً مایلم « ماهی » باشم!
بی خیال است… خیلی بی خیال… همان کسی که … تمام خیال من است
همیشه نمی شود زد به بی خیالی دل وامانده ات یکـــــــــــــ نفر را می خواهد .........!
بهانه مي آورم كه سردردم تو نمي فهمي !! يك ليوان آب و يك استامينوفن كه نمي تواند دلتنگيم را تسكين دهد ... فراموش کـردن تـــو هنر میخواهد ببین غمگین،
میدانید ... !؟ تـــو با هر سیب کرم خورده ای...
چـقــدر بـگـــویـم ؟
تـنـهــــا آرام بـخـش مـــــن اسـت دیر فهمیدم ..
کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... !
شیطان به خداوند گفت: چه بی تفــــــــاوت زندگــــــــی می کنند رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است... سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني
ماندن ، سنگ بودن است و رفتن ، رود بودن ؛ "دکتر شریعتی" به شیطان گفتم : لعنت بر تو باد
همه میتونن اسمت رو صدا کنن اما.... کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن لذت میبری و با تمام وجود دوس داری در جوابشون بگی: جاااانم...! کاش همیشه در کودکی می ماندیم ! تا به جای دل هایمان سر زانو هایمان زخمی می شد !
تحمـل اینکه بـدانـــــم ، می بینی و بی خیــــــــــالی
خیلی سخت اســت
چـــون میدانـــم وقــــت داری به مـــن فکر کنی
اما نمیکنی...
نمی آیی و من برای همیشه خواب میمانم
این روز ها خیلی نیاز دارم که بدانم
به یاد منــی
ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﺕ
ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ
ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻧﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ
که دگر باز از این گونه خطاها نکنم
بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من
توبه کردم که دگر توبه بیجا نکنم!
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است !
بی هیچ « خاطره » ای ...
هيچ !!!!
و گفت تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی ٬ شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬کم میاوری ! ...
و مـــن
بی هنرترین انسان عالمم . . .
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون،
اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
حالا که فکر مے کنم
می فهمم ...
بعضے ها ...
همان بـــــعـــــــــضے هــ ـــ ـــا بمانند
خیلـــــــــــــی بهتر است ...
وسوسه می شوی،...
بـــــــــرو....
تو از بهشت قــــلب من رانده شده ای، در بهشت ماندن، لایق هر کس نیست...!
قــرص آرامـم نـمـــی کــنــــد !!!
آغـــوش تــ ــ ـــو
خیلی دیر ...
" عزیزم " ...
" گلم " ...
"عشقم "....
تکیه کلامش بود!
چگونه است که بندگانت تو را دوست دارند و تو را نافرمانی میکنند
در حالی که با من دشمنند و از من اطاعت میکنند.
خطاب رسید که ای ابلیس:
به واسطه ی همان دوستی که با من دارند و دشمنی که با تو ،
از نافرمانی های آنان در میگذرم...
آدمــــ هــــــــا ...
بی آنــــــــکه بداننـــــــد در گوشـــــــه ای از دنیــــــــــا
تمــــــــامــــ دنیـــــــــای کســـــــــی شـده انــــــــد ...!
رسیدن آداب دارد...
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی...
باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی ...
که آرزویت بوده برسی ...
وقتی رسیدی باید حواست باشد...تمام نشوی...
شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني آه باران من سراپاي وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
لبخند زد
پرسیدم : چرا میخندی ؟
پاسخ داد : از حماقت تو خنده ام میگیرد !
پرسیدم : مگر چه کرده ام؟
گفت : مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی به تو نکرده ام !
با تعجب پرسیدم : پس چرا زمین میخورم؟
جواب داد : نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای ...
نفس تو هنوز وحشی است ...
تو را زمین میزند .
پرسیدم : پس تو چه کاره ای؟
گفت : هروقت سواری آموختی برای رم دادن اسب تو خواهم آمد ...
فعلا برو سواری بیاموز !!!
Power By:
LoxBlog.Com |